✔ متفرقه خاطرات دوران مدرسه تون رو اینجا تعریف کنید!

کدوم گروه؟


  • مجموع رای دهندگان
    11

MT 4 Ever

♫❤ THOMAS ❤♫
عضو کادر مدیریت
Jun 6, 2009
852
1,438
105
Mountain of Eldorado
www.iran4moderntalking.ir
طرفدار
Thomas Anders
آلبوم مورد علاقه
1985-Let's talk about love
#41
برای من بهترین قسمت روزایی بود که صبح از خواب بیدار میشدم،میدیدم ساعت 8 شده و خواب موندم،قلبم میومد توی دهنم.با وحشت و عجله میدویدم سراغ کیفم میدیدم برناممو حاضر نکردم..کلی به مغزم فشار میاوردم امروز چند شنبه است،یهو یادم میفتاد جمعه است!!! :smiles15::smiles15:
با تنی خسته و چشمانی پف کرده به بالین بازمیگشتم :khaste:
 

Charlin

عضو شناخته شده
Dec 31, 2013
573
1,015
65
22
Karaj
طرفدار
Thomas Anders
آلبوم مورد علاقه
1998-Back for good
#42
امروز رفته بودم دفتر،با ناظممون کار داشتم،دیدم نیست،وایسادم تا بیاد.
بعد چن لحظه دیگه 3 نفر از یه کلاس دیگه اومدن،اونام با ناظممون کار داشتن،دیدن نیست اونام منتظر موندن....
چن دقیقه بعد،گفتم معلموتون کیه؟
(اونا فناوری داشتن)گفتن مگه نمیبینی ولیم؟!میرزاییه دیگه! :))
 
لایک ها: VIBRATION

Iran 4 Modern Talking

عضو کادر مدیریت
Jun 2, 2009
3,229
3,887
199
کرج
iran4moderntalking.ir
طرفدار
Dieter Bohlen
آلبوم مورد علاقه
1999-Alone
#43
امروز رفته بودم دفتر،با ناظممون کار داشتم،دیدم نیست،وایسادم تا بیاد.
بعد چن لحظه دیگه 3 نفر از یه کلاس دیگه اومدن،اونام با ناظممون کار داشتن،دیدن نیست اونام منتظر موندن....
چن دقیقه بعد،گفتم معلموتون کیه؟
(اونا فناوری داشتن)گفتن مگه نمیبینی ولیم؟!میرزاییه دیگه! :))
من نفهمیدم موضوع معلم رو :smiles66:
 

Charlin

عضو شناخته شده
Dec 31, 2013
573
1,015
65
22
Karaj
طرفدار
Thomas Anders
آلبوم مورد علاقه
1998-Back for good
#44
امروز،علوم داشتیم و معلم علوم من و دوستم دیبا رو ضایه کرد در حد تیم ملی!


کلا زنگ علوم کرکره خنده س چون معلم علوممون خیلی خوش مشرب و شوخه و کافیه یه شوخی کنه تا کلاس منفجر شه!امروز،درسی که قرار بود بپرسه،در مورد هورمون ها و غدد و اینجور چیزا بود...یکی رو آورد بپرسه ازش.سوال این بود:


وظیفه ی غده ی تیروئید در دوان کوردکی و بزرگسالی چیست؟!


جوابش:


غده ی تیروئید در کودکی باعث رشد مغز(این تیکه رو یادتون باشه!) و در بزرگسالی باعث هوشیاری می شود


همزمان،غده ی مردم آزاری منم بکوب در حال کار کردن بود و من حسابی در حال آتیش سوزوندن بودم!!!


(مردم آزاریم بیش از حد گل کرده بود و کیف دیبا رو مینداختم زمین!!! :smiles34:)


خانوم سوهانی(معلم علوممون)داشت توضیح میداد:

وقتی یه بچه ای به دنیا میاد،از کف پاش آزمایش میگیرن تا ببینن تیروئیدش خوب کار میکنه یا نه.

(صدای کیف دیبا رو اعصاب خانوم سوهانی بود!)چون تیروئید روی رشد مغز تاثیر داره(همون قسمتی که گفتم یادتون باشه).الان این آزمایش چن ساله تو ایران اومده و رایگان شده...

خانوم سوهانی که خون خونشو میخورد ولی بروز نمیداد،همزمان که داشت برای اونی که ازش پرسیده بود توضیح میداد،یه اشاره ای کرد به منو دیبا و گفت:

اینا رو میبینی؟!تقصیریم ندارن آخه!(یعنی خنگ بازیای منو دیبا دست خودمون نیست!)آخه زمان اینا آزمایش تیروئید اصن نبوده!


منو دیبا
:barare: :smiles17:

خانوم سوهانی :smiles8:

بچه ها :smiles76: :smiles89: :smiles82:

اونی که برای پرسش وایساده بود :smiles34: :smiles43: :smiles14: :smiles76::smiles76:آخرشم که از شدت خدا بیامرز شد!:barare:
 

Behzad Wesker

عضو جدید
Mar 5, 2013
158
81
32
34
اصفهان
طرفدار
Dieter Bohlen
آلبوم مورد علاقه
2003-Universe
#45
یک مدتی است خواب دوران مدارس را میبینم. خیلی دوست دارم بعضی از رفقای ان دروان را ببینیم چیکاره شدند!

ولی واقعا دوران ابتدایی برای من کوبنده و بی نظیر بود:smiles13:
 

Iran 4 Modern Talking

عضو کادر مدیریت
Jun 2, 2009
3,229
3,887
199
کرج
iran4moderntalking.ir
طرفدار
Dieter Bohlen
آلبوم مورد علاقه
1999-Alone
#46
همیشه زنگ ورزش شیرین ترین ساعت روزهای مدرسه بود ... حداقل برای من که اینجوری بود .
انگار کل هفته رو منتظر بودیم که نوبت به زنگ ورزش برسه . :smiles65:

بدترین لحظه هم زمانی بود یکم نم بارون میزن و معلم ورزش میگفت بچه ها زمینه لیزه و نمیشه امروز رفت حیاط . :smiles51:

معمولا هم معلم های ورزش بلد نیستن حرف بزنن و کل اون دو ساعت رو باید میشستیم داخل کلاس و هم دیگه رو نگاه میکردیم. :smiles15:

البته ، اینجور مواقع مدرسه دوران راهنمایی ما اتاقی داشت به نام صمعی بصیری !
نهایت لطفشون این بود که میرفتید در این اتاق و یک تلویزیون و ویدیو بود که فیلم علمی و تاریخی میزاشتن برامون :smiles17:
معمولا هم یا فیلمه خش داشت یا صداش در نمیود و قطع و وصل میشد :smiles17:
نمیدونم چرا اینجوری بود .. خلاصه همه چیز دست به دست هم میداد که کوفتت بشه اون روز رو :smiles11:

این نکته هم اضافه کنم که ، وقتی میرفتید در اتاق صمعی بصیری ، بی مزه ترین و احمقانه ترین و بدیهی ترین رویداد ، حکم طنز ترین و خنده دارترین ماجرارو پیدا میکرد و آیی میخندیدیم ، آییی میخندیدیمااااا :smiles14:

یادش بخیر ... :smiles65:
 

c.c.catch

عضو شناخته شده
Jan 15, 2014
675
1,396
105
On the wings of love
طرفدار
Dieter Bohlen
آلبوم مورد علاقه
1984-1St Album
#47
براتون پیش اومده صبح که داشتید میرفتید مدرسه یهوو وسط کوچه متوجه بشید با دمپایی اومدید بیرون ؟! :smiles17:

برای من در دوران مدرسه چند بار شده بود . حس بدی بود :smiles17:

:smiles76:
خیلی جالب بود
اینو که خودنم یدفه یاد یه چیز تقریبا مشابه این افتادم خیلی جالب بود اونم
توی دوران راهنمایی بود حالا دقیق یادم نیست چندم بودم ، ولی صبح ساعت زود پا شدم و صبحانه خوردم و برنامه رو حاضر کردم و خلاصه آماده شدم و راهی مدرسه
فاصه ی خونه ی ما تا مدرسه یه چیزی حدود مثلا سه تا چهارراه بود ، من تا نزدیکی های مدرسه رفتم بعد یهو متوجه شدم فقط لباس پوشیدم و اومدم و کیفمو اصلا برنداشتم ، انگار که داشتم میرفتم مهمونی:khaste:
هیجی دیگه با سرعت همون راهو برگشتم رفتم خونه و کیفو برداشتم و دوباره به سمت مدرسه رهسپار شدم ، اینبار نه با حالت خونسردی و آرامش کامل ، بصورت خیلی سریع:barare:
بعد اون زمان مرسوم بود ( نمیدونم الان هم مثل زمان ما باشه یا نه ) کسی که دیر میومد ناظم مدرسه بهش گیر میدادو ، خلاصه مورد انضباطی و از این حرفا ، بعد من در حال طی کردن مسافت خونه تا مدرسه به این موضوع هم فکر میکردم و خلاصه داشتم به نقشه هایی کثیفی هم فکر میکردم
بعد وقتی تقریبا به در ورودی مدرسه که رسیدم دیدم معلم ماهم داره از اونور میاد ، هیچی دیگه رفتم کنارش یه سلامی عرض کردم و الکی یه موضوعی رو پیش کشیدم و باهاش حرف میزدم و خیلی شیک و مجلسی از جلوی ناظم رد شدیم ، اونم هیچی نگفت دیگه ، خیلی بهم حال داد اصلا یه لذت وصف ناپذیری بهم دست داد ، چون ناظم هم واقعا از اون سخت گیرا بود ، همه ازش حساب میبردن:smiles14:
 

Behzad Wesker

عضو جدید
Mar 5, 2013
158
81
32
34
اصفهان
طرفدار
Dieter Bohlen
آلبوم مورد علاقه
2003-Universe
#48
من یک بار دفتر ریاضیمو به اکثر بچه ها کلاس دادم. بعد اکثرشون رفتند پای تخته هیچی بلد نبودند. بعد دفترشونا گرفت ودید و بردشون تودفتر مدیر

بعد پسر داییم لو داد که من بهشون دفتر دادم.:smiles15: بعد معلم من را اورد تودفتر ناظم و با چوب گذاشت تو دلم.

بعد اوردم تو کلاس جلوی بچه ها.................

بعد منم به بابا و مامانم گفتم و امدند پیش معلم. چون بابام فرهنگی بود همه را میشناخت. بعد معلم زد زیرش گفت من نزدمت.
بعد نمره امتحان شفاهی فارسی را بدون امتحان بهم 20 داد. اما روز فوق العاده سختی بود:smiles14:
 

Iran 4 Modern Talking

عضو کادر مدیریت
Jun 2, 2009
3,229
3,887
199
کرج
iran4moderntalking.ir
طرفدار
Dieter Bohlen
آلبوم مورد علاقه
1999-Alone
#49
آقوو من یک خاطره از دوران هنرستان دارم !

درسی داشتیم به نام اندازه گیری دقیق ، که داخل یک آزمایشگاه کوچک تشکیل میشد .
ساعت اول کلاس های دیگه بودن و ساعت بعد هم نوبت ما بود .

چون داخل آزمایشگاه تجهیزات گرون قیمته ، استادش همیشه با رفتن درب رو میبست و یک قفل میزد بهش .
یک ربع قبل شروع کلاس ، یکی از بچه ها رفت و یک تیکه چوب کرد داخل سوراخ قفل و شکوندش :smiles81: .معلوم نشد انگیزش چی بود ! :smiles81:

خلاصه به خاطر همین ماجرا یه 1 ساعتی کلاس پیچونده شد ، و حتما میدونید حتی پیچیده شدن 10 دقیقه از کلاس های دوران مدرسه لذت زیادی داشت :smiles78:


میدونم تک تک شما هم خاطراتی مختلف از این دست مبنی بر پیچونده شدن کلاس های درس و مدرسه دارید :smiles98:
 

Charlin

عضو شناخته شده
Dec 31, 2013
573
1,015
65
22
Karaj
طرفدار
Thomas Anders
آلبوم مورد علاقه
1998-Back for good
#50
دوشنبه ی هفته ی پیش رفتم کارنامه بگیرم.
مامانم صبح یه دفعه اومد بالا سرم هی میگفت بیدااااارر شوووو!!!چه قد میخوابیییی!نگاه کردم به ساعت دیدم 7/5 صبحه!گفتم مادر من!گفتن 8 تا 11!نگفتن کله ی سحر بیاین کارنامه بگیرین!گفت من این حرفا حالیم نیست!پاشو!پاشو ببینم!
خلاصه من به هر مصیبتی بود پا شدم و رفتم حاضر بشم.من که از شدت خواب آلودگی دو سه بار خورده بودم به دیوار،رفتم تو آینه یه نگاه بندازم به خودم،قلبم داشت از دهنم در میومد!چشمام پف کرده بود و به خاطر کم خوابی(اصلا نتونستم بخوابم)رنگم پریده بود.موندم چیکار کنم؟مخصوصا که پوستم خیلی سفیده و وقتی رنگم میپره،شبیه یه مرده ی متحرک میشم و بدبختی ناظم ما از اوناست که قشنگ میره تو نخ ظاهر آدما
رفتم کل پارچ آب یخو خالی کردم رو صورتم!
از خونه ی ما تا مدرسه 5 دقیقه س و من تو تمام این 5 دقیقه به خودم لعنت میفرستادم که چرا این قد خودمو حرص دادم!وقتی رفتیم تو دفتر،قلبم من یه دفعه افتاد کف پام!یه کپه کارنامه رو میز بود که روشون مهر قرمز زده بودن:تجدید!کسی که خونده باشه خونده باشه تجدید نمیشه ولی من همش داشتم خیالات باطل میبافتم!
وقتی کارنامه رو دیدم،اول فکر کردم معدل ترم قبلمه ولی 19/5 شده بودم!!!و دو برابر به خودم لعنت فرستام که این همه دمار از روزگار خودم در آوردم!
من تا حالا یه عالمه کارنامه گرفتم ولی هیچ کدومشون مثل این یکی حالمو جا نیاوردن!شاید خیلی جالب نباشه ولی برای من خیلی خاطره ی جالبی شد.
 
شروع کننده موضوع موضوعات مشابه انجمن پاسخ ها تاریخ
Charlin مباحث عمومی در مورد موضوعات مختلف 5

موضوعات مشابه