چندی پیش توی دانشگاهمون یک کنگره ی ملّی بود. قرار بود استاد من یکی از سخنرانان باشه. ولی بعد به من گفت که موضوعی که برای سخنرانی انتخاب کرده از نظر علمی خیلی کلّی هست و این موضوع ساده در شأن یک استاد نیست. برای همین به بنده فرصت داد تا به جای ایشان همان موضوع را سخنرانی کنم.
من هم که دیدم این موضوع واقعاً ساده هست تصمیم گرفتم برای پوشاندن سادگی کار، آن را به زبان انگلیسی آماده کنم تا حضّار خیلی متوجّه نشن! از طرفی هم سعی داشتم کلاس بزارم تا بدون نگاه کردن به اسلاید ارائه بدم!!!
روز کنگره فرا رسید و من هنوز متن را کامل مسلّط نبودم. یه ربع دیگر قرار بود نوبت سخنرانی من شود. من که دیدم کامل آماده نیستم با خودم گفتم اگه خراب کنم شرفم جلوی استادا و دوستام که در سالن حاضر میره و میگن تو که بلد نیستی بره چی ادّعات میشه انگلیسی ارائه میدی؟! در همین فشار روانی تصمیم گرفتم پشیمان شوم و به هیئت رئیسه بگویم سخنرانی مرا کنسل کنند.
در این هنگام بود که این ندا را شنیدم
you can not win if you don't take this chance
I swear you feel, it's like a romance
sometimes its hard, but please don't give up
it's not so easy, climb to the top
I tell you only the strong will survive, oh you are playing with fire
there is the greatest chance of your life, so you fill the desire
ناگاه مجری اسم من را خواند و من با نام و یاد خدا روی سن رفتم و در کمال ناباروری خیلی هم خوب ارائه دادم و حتّی از محتوای علمی ساده ی آن هم استقبال شد و اساتید بعد ازارائه به تبادل نظر پرداختند.
فردای آن روز در مراسم اختتامیه ی کنگره قرار بود مقالات و سخنرانان برتر را معرّفی کنند.
دیدم روی سن اسم مرا صدا می زنند.
باورم نمیشد سخنران برتر شدم.